سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از نافرمانى خدا در نهانها بپرهیزید چه آن که بیننده است هم او داورى کننده است . [نهج البلاغه]
گلستان عشق(سیاسی.اعتقادی)
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» آیا ولایت فقیه با آزادی بیان و عقیده مخالف است

آیا ولایت فقیه با آزادی بیان و عقیده مخالف است؟

در اسلام نه تنها «بیان» آزاد است؛ بلکه گاهى بر «عالم» و «دانا»، بیان کردن واجب است. از مصادیق والاى آزادى «بیان»، امر به معروف و نهى از منکر است. امر به مشورت و ترغیب به آن، یکى دیگر از احکام ملازم آزادى بیان و اظهار رأى و نظر افراد جامعه است. آنچه در روایات به طور خاص، آزادى بیان را یکى از وظایف مردم در قبال حاکم مطرح کرده، انگاره «النصیحه لائمه المسلمین» است. امیر مؤمنان(ع)، در این باره مى‏فرماید: «و اما حقّى علیکم فالوفاء بالبیعه و النصیحه فى المشهد و المغیب»؛نهج‏البلاغه، خطبه 34. «حق من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در آشکار و نهان، خیرخواهى را از دست ندهید».
وجود آزادى بیان در جامعه، براى خیرخواهى از حاکم و مصادیق آن (مانند انتقاد صحیح و سازنده همراه با شرایط آن) لازم و باسته است. مواردى نظیر امر به جدال احسن (ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِى هِیَ أَحْسَنُ)؛ نحل (16)، آیه 125: «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه‏اى‏] که نیکوتر است، مجادله کن». و امر و ترغیب به گزینش بهترین کلام (فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)؛ زمر (39)، آیه 17 و 18: «پس بشارت ده به آن بندگان که: به سخن من گوش فرا مى‏دهند و بهترین آن را پیروى مى‏کنند» و مواردى که از مخالفان درخواست برهان شده (قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ)، همه با بیانى روشن، به لزوم آزادى بیان در جامعه اسلامى نظر دارد. بنابراین در اندیشه اسلامى، در اصل ضرورت «آزادى بیان» و ثمراتى که بر آن مترتب است و ضررهاى ناشى از منع آن، هیچ تردیدى نیست. اما پرسش اساسى آن است که آیا براى این «آزادى» حد و مرزى هست یا نه؟ آیا هر کس هر چه بخواهد، مى‏تواند بگوید و هر نظر و اندیشه یا هنر، رمان و... را مى‏تواند آزادانه پخش کند؟
گفتنى است در هیچ نظامى، آزادى بیان به صورت مطلق و بدون حد و مرز وجود ندارد؛ بلکه آزادى، محدود بوده و در چارچوب ارزش‏هاى پذیرفته شده در هر جامعه قرار دارد. این چارچوب‏ها از هر نظام و جامعه‏اى تا نظام و جامعه دیگر، متفاوت و هماهنگ بر جهان‏بینى و نظام فکرى آن است.
«موریس دوورژه» درباره چارچوب «آزادى» در دموکراسى مى‏نویسد: «آیا با اعطاى آزادى به دشمنان آزادى، به آنها اجازه داده نمى‏شود که آزادى را در هم بکوبند؟... دموکراسى به مخالفان خود اجازه بیان عقایدشان را مى‏دهد؛ ولى تا وقتى که این کار را در چارچوب روش‏هاى دموکراتیک انجام دهند». جامعه‏شناسى سیاسى، ص 343.
در متن اعلامیه «حقوق بشر فرانسه»، آزادى مقیّد به حدود قانونى شده است: «آزادى آگاهى از افکار و عقاید از گران‏بهاترین حقوق بشر است. بنابراین هر یک از افراد کشور، مى‏توانند آزادانه هر چه مى‏خواهند بگویند، بنویسند و به چاپ برسانند؛ مگر مواردى که قانون معین کرده باشد. در آن صورت تجاوز از آزادى مزبور، مستلزم مسؤولیت خواهد بود».ماده یازده قانون مزبور؛ حقوق اساسى در جمهورى اسلامى ایران، ج 7، ص 30.
آزادى بى‏حدّ و حصر و بدون کنترل، آسیب‏ها و تباهى‏هاى گوناگونى را متوجه جامعه مى‏کند؛ مانند:
1. تحریک و تهییج عموم به اعمال و افعال و یا خوددارى‏هایى که مضرّ به حال جامعه و دولت است (نظیر آنارشیسم)؛
2. هتّاکى و فحّاشى به مقامات مذهبى، ملّى و سیاسى و افراد مردم؛
3. افشاگرى و انتشار اسرار خصوصى افراد و مقامات و نیز اسرار نظامى و سیاسى کشور؛
4. انتشار و القاى اخبار نادرست و شایعه پراکنى و ایجاد اختلال در امنیت فکرى جامعه.حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران، ج 2، ص 455. بنابراین هیچ منطقى، آزادى لجام گسیخته و بدون حد و مرز را در هیچ عرصه‏اى -از جمله در عرصه «بیان» و امثال آن تأیید نمى‏کند؛ لیکن آنچه مهم است، اصول و ارزش‏هایى است که مى‏تواند دایره آزادى‏ها را محدود کند و در این عرصه، بین اندیشه اسلامى و تفکر لیبرالى تفاوت بسیار هست.
در دیدگاه دینى، گرچه آزادى بیان جایگاه مهمى دارد؛ اما با توجه به احکامى -چون حرمت غیبت، تهمت و دروغ این نکته روشن مى‏شود که آزادى مطلق در گفتن وجود ندارد؛ بلکه گفتار باید صادق باشد و موجبات اذیت و آزار دیگران و تضییع حقوق عمومى را فراهم نسازد. از دیدگاه اسلام آزادى بیان، مقید به مصالح شخصى و جامعه اسلامى و مصالح عالى دینى است. ازاین‏رو در مواردى که فساد در کار است، یا انحراف عقیدتى و اخلاقى و... پدید مى‏آید، آزادى محدود مى‏شود. از منظر امام راحل(ره)، مهم‏ترین قیود آزادى بیان عبارت است از:
1. آزادى تا مرز فساد (یعنى آنجا که از آزادى فساد خیزد، دایره آن محدود به حدى است که سلامت معنوى جامعه حفظ شود)؛
2. آزادى در چارچوب اسلام و قوانین کشورى؛
3. آزادى تا مرز اضرار به مردم؛
4. آزادى تا مرز توطئه بر ضد نظام اسلامى.صحیفه نور، ج 7، ص 232؛ ج 22، ص 283؛ ج 6، ص 270؛ ج 22، ص 169.
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، انواع آزادى‏ها به رسمیت شناخته شده است و دولت نیز موظف به تهیه و تدارک تمامى زمینه‏هاى لازم براى تحقق این نعمت الهى است؛ مشروط بر آنکه مخلّ به مبانى اسلام یا حقوق عمومى نباشد: «نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند؛ مگر آنکه مخلّ به مبانى اسلام یا حقوق عمومى باشد...».اصل 24 قانون اساسى.

آزادى عقیده از دیدگاه اسلام‏
از آنجایى که اسلام صاحب مکتب و جهان‏بینى ویژه‏اى است، هرگز آزادى عقیده به شکل مطرح در غرب را نمى‏پذیرد؛ یعنى، نمى‏گوید: هر کس مادامى که زیانى به دیگران نرساند، آزاد است هر عقیده‏اى داشته باشد. آزادى عقیده در غرب، بر مبانى متعددى استوار است که یکى از آنها، فردگرایى (Individualism) است. فردگرایى براى جامعه غرب -علاوه بر نقش متافیزیکى و هستى‏شناختى نقش اخلاقى و ارزشى نیز دارد؛ یعنى، به مثابه مبنایى فلسفى براى اخلاق، سیاست، حقوق، فرهنگ و اقتصاد قرار مى‏گیرد. از منظر این ایدئولوژى، انسان‏ها به صورت اتم‏هاى مستقل و خود بنیاد فرض مى‏گردند. هر انسان واحد کانونى از گرایش‏ها و خواسته‏ها است و با تکیه بر «عقل تجربى» -که تنها منبع فهم و شناخت فرض مى‏شود قادر به شناخت و تشخیص راه تأمین گرایش‏ها، تمایلات و ارزش‏هاى خویش است و در این روند نیازمند هدایت دیگران نیست. بنابراین تنها حقیقت (truth) فرد و خواست و تشخیص او است که مبناى شناخت، عقاید، اخلاق، حقوق و سیاست و... است. هیچ ملاک و معیار بیرونى نداریم که بگوید: این بهتر است یا آن. هر کس مستقلاً گرایش‏هایى دارد و از عقل کافى براى رسیدن به خواسته‏هایش برخوردار است و دیگر نهادها باید از قضاوت درباره‏ى این امور پرهیز کنند. در چنین دیدگاهى که در بستر «امانیسم» (انسان محورى) شکل گرفته همجنس‏بازى همان اندازه مورد احترام است که خداپرستى! این انگاره داراى اشکالات بنیادین متعددى است و هرگز در اسلام جایگاهى ندارد.
براى اطلاع بیشتر ر.ک:
الف. زرشناس، شهریار، اشاراتى درباره‏ى لیبرالیسم.
ب. مجله اندیشه حوزه، شماره 21 و 20، ویژه آزادى.
پ. واعظى، احمد، جامعه دینى، جامعه مدنى، ص 96.
ت. حسینى، سیدابراهیم، اصل منع توسل به زور، ص 300-310. در عین حال کسى را مجبور به پذیرفتن مکتب خود نمى‏کند؛ بلکه اصول پایه آن را با دلایل روشن عقلى و نقلى (قرآن و حدیث)، مشخص و سپس همگان را به پذیرش عقیده اسلامى دعوت مى‏کند.

از دیدگاه اسلام، عقیده مطلق، آزاد نیست؛ بلکه حد و مرز دادن به آزادى عقیده -با توجه به موارد زیر امرى ضرورى و بایسته است.
یکم. عقیده‏اى که انسان انتخاب مى‏کند، همیشه بر مبناى تفکر و اندیشه نیست؛ بلکه اغلب این عقاید، بر اساس تقلید و بررسى کورکورانه از نیاکان و پدر و مادر و یا از محیط است. گاهى نیز بر اساس احساسات، عقیده‏اى شکل مى‏گیرد و از آنجایى که دلبستگى‏ها، موجب تعصّب، جمود، خمود و سکون مى‏شود، بشر نمى‏تواند در عقیده به طور مطلق آزاد باشد.
دوم. عقیده گاهى مانع تفکر و آزادى اندیشه مى‏شود؛ زیرا وقتى به امرى دلبسته شد، چشم و گوش بصیرت، کور و کر مى‏گردد.ر.ک: شهید مطهرى، پیرامون جمهورى اسلامى، ص 8 و ص 97 - 98.
سوم. عقاید غلط، باعث اسارت انسان‏ها و خروج از مسیر انسانیت مى‏شود و باید این زنجیرها را از دست و پاى او باز کرد؛ مانند طبیبى که آزادى انسان‏هایى را که از خارش بدن لذت مى‏برند، مى‏گیرد و به طبابت آنان مى‏پردازد.همان، آشنایى با قرآن، ج 3، ص 228 - 225.
چهارم. از آن جهت که لازمه محترم شمردن بشر، هدایت نمودن او در راه ترقى و تکامل است، باید جلوى هر عقیده‏اى که انسان را از تکامل باز مى‏دارد، گرفته شود.پیرامون جمهورى اسلامى، ص 100.
بنابراین جواز آزادى، در مورد عقایدى است که مبناى آن تفکر و اندیشه باشد. در واقع آزادى چنین عقیده‏اى به آزادى فکر مستند است.
علاوه بر مطالب یاد شده، مهم‏ترین نکاتى را که در مورد آزادى عقیده از متون اسلامى حاصل مى‏شود، مى‏توان به صورت مختصر در انگاره‏هاى ذیل بیان کرد:
1. اسلام هرگز اجازه تفتیش عقاید را نمى‏دهد و کسى را از این نظر، تحت فشار نمى‏گذارد. اگر کسى اظهار قبول اسلام کرد، این اظهار را محترم مى‏شمارد و بدبینى و سوء ظن را در این زمینه مجاز نمى‏داند: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً)؛نساء (4)، آیه 94.«به کسى که نزد شما [اظهار] اسلام مى‏کند، مگویید: تو مؤمن نیستى».
2. در نظر اسلام، اصولاً عقیده دینى، چیزى نیست که با اجبار و اکراه درست شود؛ بلکه باید از دیدگاهى منطقى و دلایل مستحکم سرچشمه گیرد: (لا إِکْراهَ فِى الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ)؛ بقره (2)، آیه 256. «در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه به خوبى آشکار شده است».
3. ادیان آسمانى، هر چند با آمدن اسلام منسوخ شده‏اند؛ اما پیروان آنها حق دارند به عنوان یک اقلیت مذهبى -طبق شرایط اهل ذمه که در کتاب‏هاى فقهى آمده است در کشور اسلامى زندگى کنند و با رعایت شرایط زیر تحت حمایت حکومت و قوانین اسلامى باشند:
- عدم قیام مسلحانه علیه مسلمین و همکارى با دشمنان کشوراسلامى،
- عدم تظاهر به منکرات اسلامى،
- محترم شمردن احکام دادگاه‏هاى اسلامى،
- عدم ایذا نسبت به مسلمانان و خوددارى از فحشا، سرقت اموال و جاسوسى.امام خمینى(ره)، تحریرالوسیله، ج 2، ص 505.
در صورتى که اقلیت‏هاى مذهبى، شرایط حکومت اسلامى را رعایت کنند، نمى‏توان آنان را به ترک عقیده و یا حتى ترک مراسم مذهبى خویش، مجبور ساخت.
امام على(ع) در نامه معروفش به مالک اشتر مى‏فرماید: «و اشعر قلبک الرحمه للرّعیه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تکوننّ علیهم سبعاً ضاریاً تغتنم اکلهم، فانهم صنفان؛ اما اخ لک فى الدّین او نظیر لک فى الخلق»؛ نهج‏البلاغه، نامه 53..
5. اسلام به همگان اجازه تحقیق مذهبى مى‏دهد تا آنجا که هرگاه فرد مشرک و بت‏پرستى، براى تحقیق به رهبر حکومت اسلامى پناه آورد، باید از او حمایت کند و در پایان او را تحت حفاظت، به وطنش برساند: (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ)؛توبه (9)، آیه 6. «و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست، پناهش ده تا کلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مکان امنش برسان؛ چرا که آنان قومى نادانند».
آنچه گذشت اصول اندیشه اسلامى در باب آزادى بیان و عقیده و اندیشه است و ولایت فقیه نیز ضمانت اجرایى این اصول است. بنابراین در چارچوب تعریف شده در اسلام ولایت فقیه هیچ تضادى با آزادى‏هاى یاد شده ندارد.براى مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک:
الف. قاضى‏زاده، کاظم، اندیشه‏هاى فقهى - سیاسى امام خمینى(ره).
ب. دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق اسلامى.
پ. هاشمى، سیدمحمد، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران.
ت. خسروپناه، عبدالحسین، جامعه مدنى و حاکمیت دینى. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 74/500015)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر حسین ممشلی ( شنبه 93/6/8 :: ساعت 9:51 عصر )
»» کار آمدی در نظام ولایت فقیه

کارآمدی در نظام ولایت فقیه؟

آیا ولایت فقیه به عنوان حکومتی حقانی، کارآمد هم هست؟ با وجود مصادیقی که برخی برای ناکارآمدی این نوع حکومت در ایران عنوان می‌کنند، چگونه می‌توان مصادیق کارآمدی ولایت فقیه را برشمرد؟

32482540565018474037.jpg«حقانیت» و «کارآمدی» از جمله مسائل مهم پیش روی نظام‌های سیاسی معاصر است. ولایت فقیه به عنوان نیابت عامّه از امام معصوم علیه‌السلام در عصر غیبت، در اندیشه‌ و عمل شیعی مطرح است. ولیّ فقیه به دلیل برخورداری از صفات و ویژگی‌های بنیادینی همچون عدالت و علم به شریعت و به عنوان امتداد نظام امامت، از حقانیت لازم برای اداره‌ی حکومتی کارآمد برخوردار است. در چند دهه‌ی اخیر علاوه بر حقانیت، مسأله‌ی دیگری به نام کارآمدی نیز مطرح شده که مبتنی بر موفقیت‌های عملی و کاربردی است. اما آیا ولایت فقیه به عنوان حکومتی حقانی، کارآمد هم هست؟ با وجود مصادیقی که برخی برای ناکارآمدی این نوع حکومت در ایران عنوان می‌کنند، چگونه می‌توان مصادیق کارآمدی ولایت فقیه را برشمرد؟

* چیستی کارآمدی
کارآمدی یکی از مفاهیم سیاسی معاصر است که معیار اعتبار و برتری نظام‌های مختلف سیاسی نسبت به یکدیگر است. کاربرد مفهوم کارآمدی در ادبیات سیاسی را باید مرهون ادبیات نظریه‌ی سیستمی و به تبع آن، سیستم یا نظام سیاسی دانست. از این منظر، هر سیستمی که کارآمد نباشد، مقبول عموم قرار نمی‌گیرد.1

با رشد و غلبه‌ی رویکرد سیستمی به سیاست، واژه‌ی کارآمدی نیز پرکاربرد شده است. هر چند در گذشته چنین مفهومی در ادبیات سیاسی رایج نبوده، اما معیارهای متناسب دیگری برای ارزیابی و سنجش اعتبار حکومت‌ها مطرح بوده است. شاید بتوان گفت مسأله‌ی اصلی پیش روی اندیشمندان گذشته عمدتاً حقانیت حکومت‌ها از یک سو و تمسک به ارزش‌های سنتی در ارزیابی حکومت‌ها بوده است.

کارآمدی را معادل واژه‌ی انگلیسی Effectiveness معنی کرده‌اند. این اصطلاح در زبان فارسی به تأثیر، سودمندی، اثربخشی، کارآیی و فایده نیز ترجمه شده است. در فرهنگ علوم سیاسی، اصطلاح کارآمدی به اثربخشی، تأثیر، توانایی نفوذ، کفایت، قابلیت و لیاقت معنی شده است. از این منظر، کارآمدی عبارت است از: «‌قابلیت و توانایی رسیدن به هدف‌های تعیین‌شده و مشخص. سنجش مقدار کارآیی از طریق مقایسه‌ی مقدار استاندارد با هدف یا مقدار کیفیتی که عملاً به ‌دست آمده است، انجام می‌شود.»2

کارآمدی هر سیستمی را بر اساس سه شاخصه‌ی اهداف، امکانات و موانع آن مشخص می‌کنند. هرقدر سیستمی با توجه به سه شاخصه‌ی مذکور در تحقق اهدافش موفق باشد، به همان مقدار کارآمد است. در واقع این مسأله‌ بسیار مهم است که سیستم‌های اجتماعی در راه رسیدن به اولویت‌ها و اهداف‌شان، یک سری موانع و فراز و نشیب‌هایی را سر راه خود ببینند و برای عبور از این موانع و فراز و نشیب‌ها، امکانات و توانایی‌ها و ابزاری را نیز در اختیار داشته باشند. پس با توجه به آن امکانات و ابزار، هرقدر که بتوانند در عبور از موانع موفق‌تر عمل کنند، قطعاً قسمت‌های بسیاری از اهداف آنها نیز محقق می‌شود. این‌جاست که کارآمدی به معنی واقعی آن شکل گرفته و ‌بدین جهت است که نهایتاً برخی با تمسک به سه عنصر فوق کارآمدی را چنین تعریف کرده‌اند: «کارآمدی عبارت است از موفقیت در تحقق اهداف با توجه به امکانات و موانع.»3

* رابطه مشروعیت و کارآمدی
بدون تردید، نیل به اهداف نقشی کلیدی در ارزیابی کارآمدی هر نظام دارد، اما سؤال این است که اهداف چیست و تحقق آنها چگونه ارزیابی می‌شود؟ نوع نگاه به مشروعیت و حقانیت در این زمینه تأثیرگذار است.4

از منظر فلسفه‌ی سیاسی، مشروعیت عبارت است از هرگونه استدلالی که حاکمان برای حق حکومت و حکمرانی خویش و وظیفه‌ی اطاعت دیگران مطرح می‌کنند.5 در اندیشه‌ی اسلامی، مشروعیت مقدم بر کارآمدی و در واقع اساس اعتبار یک نظام سیاسی و تعیین‌کننده‌ی اهداف آن نظام است.6 اگر کارآمدی را به مقدار تحقق اهداف با توجه به امکانات و موانع معنی کنیم، در این صورت این مشروعیتِ یک نظام است که با تعیین اهداف کارآمدی آن را تعیین و جهت می‌بخشد. در واقع و عملاً ممکن است به دلیل موانع یا وضعیت امکانات موجود، تحقق اهداف فوق موقتاً به تأخیر بیفتد. در این صورت با لحاظ تمامی عوامل نمی‌توان از ناکارآمدی سخن گفت. بر این اساس است که با توجه به مشروعیت حکومت امام علی علیه‌السلام و موانع و امکانات آن، نمی‌توان این حکومت را ناکارآمد دانست.

اما بر خلاف اندیشه‌ی اسلامی، مشروعیت و حقانیت یک نظام در دنیای غرب مدرن صرفاً به معنی مقبولیت و رضایت عمومی و قراردادی است.7 از سوی دیگر، ارزیابی کارآمدی یک نظام را نیز با رضایت عمومی از نتایج سیاست‌ها و اقدامات می‌سنجند. بدین جهت در هر دو مفهوم مشروعیت و کارآمدی، معیار ارزیابی رضایت عمومی است و بدین جهت، مشروعیت و کارآمدی در مقام تحقق مصداق واحدی می‌یابند. نظام سیاسی مشروع نظامی است که لزوماً کارآمد باشد. کارآمدی نیز صرفاً بر اساس قضاوت عمومی و عرفی سنجیده می‌شود. در این‌جا به تعبیری مشروعیت فلسفی با مشروعیت جامعه‌شناختی یکسان می‌شود.

* وجوه کارآمدی ولایت فقیه در جمهوری اسلامی ایران
نظام ولایت فقیه به دلیل برخورداری از مشروعیت الهی-دینی که مبتنی بر دو صفت بارز «آگاهی از شریعت» و «ملکه‌ی عدالت» و بر اساس ادلّه‌ی روایی به عنوان نایب عام امام معصوم علیه‌السلام منصوب شده است، حائز اعتماد عمومی است و -چنان‌که گذشت- به دلیل پیوند دو مفهوم مشروعیت و کارآمدی، حائز کارآمدی اولیه است. علاوه بر این شاخص، می‌توان با توجه به وضعیت عملی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران و عملکرد نظام ولایی در سه دهه‌ی گذشته، مزایا و امتیازات کارآمدی نظام ولایت فقیه را نشان داد:

1. کارآمدی ولایت فقیه در فرایند قیام و طراحی و تأسیس نظام جمهوری اسلامی ایران
یکی از نمودهای برجسته‌ی کارآمدی ولایت فقیه را می‌توان در نقش ولیّ فقیه در طراحی و تأسیس نظام اسلامی در جهان امروز دانست. از این منظر، مرجعیت و رهبری دینی در جامعه‌ی شیعی نقش برجسته‌ای در این موفقیت داشته است. اگر موفقیت انقلاب اسلامی را با قیام‌ها و جنبش‌های اسلامی معاصر سنّی در کشورهایی همچون مصر مقایسه کنیم، به عظمت و اهمیت نقش رهبری دینی در جامعه‌ی شیعی پی‌می‌بریم. شهید مطهری به این تمایز در سیره‌ی قیام سید جمال‌الدین اسدآبادی اشاره کرده که برای بیداری جوامع اسلامی در جهان تشیع، به دلیل استقلال علما از حکومت‌ها، سراغ علما رفته و در جهان تسنّن به دلیل وابستگی علما به دولت، به سراغ توده‌های مردم و روشنفکران می‌رفته است.8

نقش علمای شیعی در جنبش‌های مختلف معاصر -از جمله مشروطیت، نفت و انقلاب اسلامی- نیز از این جهت حائز اهمیت است، به نحوی که مورد توجه محققان خارجی همچون اسکاچپول9 نیز قرار گرفته است. ناکامی‌ها و مشکلات بیداری اسلامی اخیر در جهان سنّی را نیز تا حدی می‌توان در اثر خلأ و فقدان رهبری منسجم مشابه جوامع شیعی برشمرد. در یک نمونه‌ی بارز می‌توان این نکته را با نقش تعیین‌کننده‌ی آیت‌الله سیستانی در عراق امروز مثال زد که به‌رغم شرایط سخت و مشکل عراق، تا حدی وزنه‌ی اصلی تحولات سیاسی عراق است. نقش‌آفرینی امام خمینی رضوان‌الله‌علیه به عنوان ایدئولوگ، بسیج‌کننده و معمار10 جمهوری اسلامی ایران نیز نمونه‌ی آشکار همین نظریه است.

2. نقش بی‌بدیل ولیّ فقیه در حفظ، تثبیت و حل بحران‌های جمهوری اسلامی ایران
مطابق اصل 57 قانون اساسی اصلاحی 1368، ولیّ فقیه از ولایت مطلقه جهت حل مشکلات نظام اسلامی برخوردار است. ولایت مطلقه همواره به عنوان ناکارآمدی و استبداد از سوی مخالفان نظام مطرح شده است. همواره ولایت مطلقه‌ی فقیه با استبداد مطلقه مقایسه شده است، اما واقعیت عملی نظام جمهوری اسلامی نشان داده که ولیّ فقیه به خاطر برخورداری از ملکه‌ی عدالت و نظارت مجلس خبرگان رهبری بر وی، در طول سه دهه‌ی گذشته هرگز مسیر خودکامگی و استبداد را در پیش نگرفته است. در عوض این اصل باعث شده که در موارد مختلفی کارآمدی ولیّ فقیه به اثبات برسد.

در دهه‌ی نخست انقلاب اسلامی، چالش‌های بزرگی همچون فتنه‌های تجزیه‌طلبی، توطئه‌های براندازی جریان‌های ضد انقلاب، جنگ تحمیلی، کودتاها و اقدامات تخریبی، تحریم‌ها و بسیاری مشکلات دیگر وجود داشت که اگر ولیّ فقیه زمان -امام خمینی رضوان‌الله‌علیه- حضور نداشتند، یقیناً هرکدام قادر بود کشور را دچار تلاطم و سرنگونی کند. این قدرت و نقش رهبری دینی امام خمینی بود که در کوران ترور و شهادت شخصیت‌های کلیدی کشور در 7 تیر و 8 شهریور 1360 توانست کشور را به‌راحتی از فروپاشی نجات دهد.

در دوران رهبری آیت‌الله خامنه‌ای نیز ما شاهد فتنه‌ها و اقدامات براندازانه‌ی مختلفی بودیم که در صورت عدم حضور و رشادت و بصیرت ایشان، کشور قطعاً دچار مشکلات سهمگین و خانمان‌سوزی می‌گشت. غائله‌ی 18 تیر 1378، فتنه‌ی 1388 و بسیاری دیگر، همگی مصادیقی از نقش‌آفرینی ولیّ فقیه در کارآمدی نظام جمهوری اسلامی ایران است.11

3. نقش ولی فقیه در تداوم سیاست‌های نظام اسلامی و تعیین اصول بنیادین کشور
از دیگر کارآمدی‌های نظام ولایی، حفظ و تداوم سیاست‌های کلان کشور است. تغییر و تحول دولت‌ها و قوای مجریه و مقننه در بازه‌های زمانی مختلف، امری طبیعی در نظام‌های مردم‌سالار است. در جمهوری اسلامی ایران نیز که مردم‌سالاری دینی حاکم است و تاکنون شاهد روی‌ کار آمدن حداقل 11 دولت و 9 مجلس بوده‌ایم، تغییر و تحولات در حاکمیت جریان‌های سیاسی مختلف وجود داشته است. گردش قدرت بین جناح‌های مختلف سیاسی کشور و گرایش به سیاست‌های مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در صورت نبودن مسیر و اصول مشترک، می‌توانست باعث عدم تداوم انقلاب اسلامی باشد. بدین جهت است که در اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران تعیین سیاست‌های کلان نظام جمهوری اسلامی ایران در قالب اعلام اصول سیاست‌های مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بر عهده‌ی ولیّ فقیه گذاشته شده است. نمونه‌ی بارز چنین نقشی را می‌توان در تدوین و ابلاغ سند چشم‌انداز جمهوری اسلامی ایران دانست که مسیر کلان 20 ساله‌ی کشور را تعیین نموده و مانع از انحراف مسیر حرکت، ترقی و پیشرفت در جامعه می‌گردد.

4. کارآمدی ولایت فقیه در ایجاد تعامل و همکاری قوا
نظام‌های سیاسی جدید برای جلوگیری از استبداد، عملاً اصل تفکیک قوا را در قانون اساسی خویش پذیرفته‌اند. در جمهوری اسلامی ایران نیز مطابق اصل 57 قانون اساسی تفکیک قوا پذیرفته شده است. طبق این اصل هر چند «این قوا مستقل از یکدیگرند»، اما «زیر نظر ولایت مطلقه‌ی امر و امامت امت» اعمال می‌گردند. از این امر به تفکیک نسبی قوا تعبیر شده است و یکی از وجوه کارآمدی نظام جمهوری اسلامی ایران و ولایت فقیه را در همین نکته می‌توان یافت. در نظام‌هایی که تفکیک قوای مطلق دارند، همواره بین قوای مختلف تعارض و ناهماهنگی وجود دارد. نتیجه این امر نیز موجب پیدایش دولت‌های زودرس و کوتاه‌مدت در نظام‌های پارلمانی و تعارض ریشه‌ای در نظام‌های ریاستی است. عامل اصلی و خلأ مهم در این نظام‌ها، فقدان یک مرکز هماهنگ‌کننده و جهت‌بخش بین قوا است. خوشبختانه در نظام ولایی حضور و نقش ولیّ فقیه در هماهنگی قوا بسیار تعیین‌کننده و در حل مشکلات کشور بسیار تأثیرگذار بوده است. چنین نقشی را در برهه‌های مختلف تاریخی و از جمله در دولت دهم می‌توان مشاهده کرد.

5. کارآمدی ولایت فقیه در تحقق و حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی
یکی دیگر از ابعاد کارآمدی نقش تعیین‌کننده ولیّ فقیه را می‌توان کارآمدی نظام اسلامی در تحقق دستاوردهای بنیادین علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی دانست. نقش‌آفرینی ولیّ فقیه در این عرصه‌ها طی سه دهه‌ی اخیر کاملاً ملموس و نمایان است. نقش امام خمینی در ایجاد انقلاب فرهنگی در اوایل دهه‌ی 60 و تلاش برای اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها و سیطره‌زدایی از دانش سکولار غربی، ایجاد وحدت حوزه و دانشگاه، تأسیس شورای عالی انقلاب فرهنگی، مدیریت کلان جنگ و دفاع از کشور بسیار بارز بوده است. در دوران ولایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نیز این عرصه‌ها فزونی یافته است. به اعتراف کارشناسان، تشویق‌ها و حمایت‌های رهبر معظم انقلاب بوده که موجبات خودکفایی دفاعی کشور را -به رغم تحریم‌های گسترده و پیشرفت‌های خیره‌کننده- در عرصه‌های هوا‌‌فضا، موشک‌های دفاعی، انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای، رشد کشور در مطالعات پزشکی، سلول‌های بنیادی و بسیاری دیگر فراهم آورده است.12

6. کارآمدی ولایت فقیه در هدایت و فراخوانی آحاد مردم در عرصه‌های مختلف سیاسی
ارتباط و تعامل ولایت فقیه با مردم و اعتماد متقابل مردم به رهبری در تحولات مختلف سیاسی اجتماعی را می‌توان از مصادیق بارز کارآمدی ولایت فقیه برشمرد. حضور آحاد مردم در صحنه‌های اجتماعی و سیاسی و همراهی آنان با رهبری، از مهم‌ترین عوامل حفظ، ثبات و نیل به اهداف در جمهوری اسلامی ایران است. در برهه‌های مهم تاریخی که دشمن در صدد ضربه‌زدن به نظام جمهوری اسلامی و براندازی آن بوده، حضور مردم در پی فراخوان عمومی ولیّ فقیه، تمامی توطئه‌ها را خنثی کرده است. نگاهی اجمالی به لبیک و اجابت مردم به فراخوان رهبری در جنگ تحمیلی -در زمان امام خمینی-، حضور در عرصه‌های انتخابات -حتی در زیر بمباران به دعوت و فراخوانی حضرت امام-، حضور گسترده در انتخابات پرشکوه سال‌های مختلف -از جمله سال 1388 و 1392 در انتخابات ریاست‌جمهوری- همگی مصادیق برجسته و عظیم کارآمدی و موفقیت نظام ولایی در جمهوری اسلامی ایران است.

پی‌نوشت‌ها:
1. عبدالعلی قوام، چالش‌های توسعه‌ی سیاسی، تهران، قومس، 1378، ص 53
2. علی آقابخشی، فرهنگ علوم سیاسی، تهران، چاپار، 1379، ص 446.
3. محمود فتحعلی، مباحثی در باب کارآمدی، قم، مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382
4. به عنوان نمونه نک: مهدی ابوطالبی، «مفهوم کارآمدی سیاسی در اندیشه متفکران اسلامی»، در: ماهنامه‌ی زمانه، شماره‌ی 59
5. جین همپتن، فلسفه سیاسی. مترجم:خشایار دیهیمی، تهران، طرح نو، 1380.
6. محمدجواد لاریجانی، حکومت، مباحثی در مشروعیت و کارآمدی، تهران، سروش، 1372، صص 33 ــ 27
7. نک: جین همپتن، فلسفه سیاسی. مترجم:خشایار دیهیمی، تهران، طرح نو، 1380.
8. شهید مطهری، نهضت‌های اسلامی در صد ساله‌ی اخیر، مجموعه‌آثار استاد شهید مطهرى، ج‌24، ص 32، نرم‌افزار مجموعه‌آثار شهید مطهری کامپیوتر اسلامی نور، بی تا.
9. تدا اسکاچپول، دولت رانتیر و اسلام شیعی در انقلاب ایران، محمدتقی دلفروز، فصلنامه‌ی مطالعات راهبردی، بهار 1382، ش 19.
10. سه نقش برجسته‌ی رهبران در جوامع عبارتند از: نظریه‌پردازی، بسیج عمومی و معماری. نک: فریدون اکبرزاده، نقش رهبری در نهضت مشروطه‌، ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380.
11. در مورد کارآمدی ولیّ فقیه در فتنه‌ی 1388 نک: علی‌ ذوعلم، «کارآمدی حکومت ولایی و مدیریت فتنه‌ی 88»، روزنامه‌ی رسالت، 1389/10/2.
12. به جزئیاتی از این نقش‌ها نک:
علی‌ ذوعلم، «کارآمدی حکومت ولایی و مدیریت فتنه‌ی 88»، روزنامه‌ی رسالت، 1389/10/2؛
یدالله حبیبی، «کارآمدی جمهوری اسلامی با اصل ولایت فقیه»، http://www.istadegy.com/view-171.html
حسن رحیم‌پور ازغدی، «کارآمدی ولایت فقیه در بحران‌های اجتماعی»، http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=18363
حسین فدایی، «بررسی کارآمدی ولایت فقیه در دوره‌ی امام خمینی و مقام معظم رهبری»، http://fadaie.ir/archives/429

|یادداشتی از حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر غلام‌رضا بهروزی لک، استادیار علوم سیاسی دانشگاه باقرالعلوم(ع) قم درباره‌ی جایگاه و وجوه «کارآمدی» در الگوی نظام سیاسی ولایت فقیه|
http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=23140



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر حسین ممشلی ( شنبه 93/6/8 :: ساعت 9:48 عصر )
»» اندیشه ی سیاسی آیت الله خویی

آیا آیت الله خویی با ولایت فقیه مخالف بود؟

برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید نگاهی کوتاه به زندگینامه‌ی آن بزرگوار داشته و سپس به بررسی اندیشه‌ی سیاسی ایشان از دو منظرِ: 1- سیره عملی و 2- اندیشه‌های فقهی بپردازیم.

إن‌شاءالله با تبیین اندیشه‌ی سیاسی آن مرجع بزرگ و جایگاه ولایت فقیه در نظرات فقهی آن بزرگوار، بتوانیم گامی کوچک در تعمیق اندیشه‌ی ولایت فقیه برداریم.

ولادت و مهاجرت

‌آیت‌اللّه حاج سیدابوالقاسم خوئی، در شب نیمه رجب 1317ه.ق (1278ه.ش) در شهرستان خوی از توابع آذربایجان غربی، در یک خانواده علمی و مذهبی دیده به جهان گشود والد بزرگوار او، مرحوم ‌آیت‌اللّه سیدعلی‌اکبر خوئی، از شاگردان مبرز ‌آیت‌اللّه شیخ عبداللّه مامقانی بود که پس از فراغت از تحصیل به زادگاه خود مراجعت نموده و به وظایف روحانی خود اشتغال می‌ورزید. او در سال 1328ه.ق (1289ه.ش) شهرستان خوی را به قصد سکونت در نجف اشرف ترک گفت. سیدابوالقاسم جوان نیز در سن 13سالگی، همراه برادرش سیدعبداللّه خوئی در سال 1330ه.ق (1291ه.ش) به پدر خود پیوستند و در نجف شروع به فراگرفتن ادبیات عرب، منطق و سطوح عالیه نمودند و درحدود 21 سالگی بود که شایستگی آن را پیدا نمود تا در درس خارج بزرگترین مدرس حوزه علمیه نجف، یعنی مرحوم ‌آیت‌اللّه شیخ الشریعه اصفهانی حاضر شود و خوشه‌چین علوم و معارف او گردد البته جز آن استاد بزرگ، اساتید دیگری هم در رشته های مختلف و در مقاطع تحصیلی متفاوت داشته است که خود آن مرحوم در کتاب معجم رجال الحدیث به اسامی برخی از آن اعاظم تصریح دارد.

ویژگی ها

کسانی که مدتی در محضر این عالم جلیل القدر به کسب فیض پرداخته‌اند، بر این ویژگی‌ها اتفاق نظر و تاکید دارند:

1. علاقه به تدریس

آن مرد بزرگ از دوران جوانی به تدریس و بحث وگفتگوهای علمی علاقه فراوانی داشت. با این‌که بار مرجعیت در سنین اخیر بر دوش او سنگینی می‌کرد، ولی از تدریس و تحقیق و نگارش دست برنداشت حتی درسفرهای خود به مشاهد مشرفه، کار علمی را ترک نمی‌کرد و کارهای موقتی که یک محقق می‌تواند در سفر انجام دهد، جزء برنامه خود قرار می‌داد و چه بسا در مجلسی که گروهی به دیدن او می‌آمدند، او از کار مقابله و غیره استفاده می‌کرد، در علاقه او به بحث و گفتگو همین بس که چه بسا ساعاتی با طرف مقابل به بحث و گفتگو می‌پرداخت و احساس خستگی نمی‌کرد.

2.  تواضع و فروتنی فزون از حد

او از دوران جوانی تا سنین بالا که مرجعیت عظیمی پیدا کرد، به یک حالت زیست و زندگی طلبگی را از دست نداد و پیوسته باکمال ابهت و عظمت مانند یک دانشجوی دینی سخن می‌گفت و سخن می‌شنید و از دوستان و بزرگان و کوچکان پذیرایی می‌کرد عجب و خودبینی در او راه نداشت، ولی در عین حال از آرا و اندیشه‌های خود تا حد توان دفاع می‌کرد.

3 .  احترام به بزرگان

او بزرگان را بیش از حد تکریم می‌کرد، روزی که در مسجدی درس می‌گفت، ‌آیت‌اللّه حکیم پس از درس او در همان جایگاه تدریس می‌کرد، استاد پس از فراغت از تدریس به خاطر مذاکره تلامیذ، کمی در جایگاه تدریس باقی ماند که ناگهان ‌آیت‌اللّه حکیم وارد مسجد شد وقتی چشم ‌آیت‌اللّه خوئی به وی افتاد، با یک دستپاچگی خاصی کفش و لوازم دیگر خود را برداشت و دست به سینه ایستاد و معذرت خواست.

تلمّذ

‌آیت‌الله خوئى به هنگام ورود به نجف سیزده سال بیشتر نداشت و در مدت کوتاهى آموزش ادبیات عرب و منطق و سطوح عالى را به پایان رساند و در حدود بیست سالگى شایستگى آن را یافت که در درس خارج استاد بزرگ حوزه نجف یعنى مرحوم ‌آیت‌اللّه شیخ الشریعه اصفهانى، حاضر شود و به همین دلیل وى را در سال 1338ه.ق (1299ه.ش)، در جرگه شاگردان آن مرد بزرگ می‌بینیم.

وفات

‌آیت‌اللّه خوئی در مدت زعامت خود با مصائب و مشکلات فراوانی روبرو شد، زیرا پس از تسلط عبدالکریم قاسم بر عراق و کودتاهای مکرر، وضع روحانیت و مردم نجف، دچار مشکل شد.

کمونیست‌های وطنی از یک سو و بعثی‌های بی‌رحم از طرف دیگر، عرصه را بر روحانیت تنگ کردند خصوصا از سال 1389ه.ق (1348ه.ش) که بعثی‌ها روی کار آمدند، مصائب فراوانی آفریده و ‌آیت‌اللّه حکیم و پس از وی ‌آیت‌اللّه خوئی را با مشکلات انبوهی روبرو نمودند. در شهامت و استقامت این مرد بزرگ همین بس که از دوران تسلط بعثی‌ها تا به امروز که ربع قرن از آن می گذرد، آنان نتوانستند از این مرجع بزرگ، برگی به نفع خود دریافت کنند، یا در جنگ تحمیلی علیه ایران، دست خطی از او بگیرند و او پیوسته با حفظ مرجعیت و حوزه علمیه نجف، کوچک‌ترین باجی به آنان نداد و درعین حال ناملایمات را تحمل می‌کرد، تا آنجا که متجاوز از ده سال است که گروهی از نزدیک ترین یاران او به جرم خدمت و دیانت به زندان افتاده اند و از سرنوشت آنان خبری نیست، حتی یکی از فرزندان او یعنی آقای سیدابراهیم خوئی به وسیله بعثیان ربوده شده و هیچ نوع نام و نشانی از او در دست نیست.

او به خاطر ناملایمات از یک طرف و کبر سن از طرف دیگر، دچار بیماری سختی شد و هر چه علاقمندان و بزرگان تلاش کردند که برای او پزشکی از خارج بیاورند، یا او را به خارج ببرند، حزب بعث با آن موافقت نکرد و سرانجام به بیمارستان بغداد منتقل گشت و با یک مداوای مرموز او را مرخص کردند و هیچ روشن نیست که چگونه و به چه علتی از جهان رفت و در تاریخ مرجعیت شیعه این مساله به تجربه ثابت شده است که هر مرجعی که به بیمارستان بغداد منتقل گشت، مرموزانه درگذشت و شما می توانید این مساله را در تاریخ زندگی حاج شیخ احمدکاشف الغطا و حاج آقا حسین قمی و ‌آیت‌اللّه حکیم و غیره به روشنی بیابید.

سرانجام این مرد بزرگ پس از یک عمر بابرکت، طرف عصر روز هشتم ماه صفر 1413 (1371ه.ش) جان به جان آفرین سپرد و خبر درگذشت او ساعت‌ها مکتوم ماند و سرانجام رادیو بغداد مجبور به بازگویی آن شد. انتشار خبر درگذشت او موجی از اندوه در میان شیعیان پدید آورد. شیعیان مظلوم عراق که در خوف و رعب عظیمی به سر می برند، خود را آماده تشییع نمودند، ولی متاسفانه حکومت بعث، حتی در خود نجف اجازه تشییع نداد و آن مرحوم در یک حکومت نظامی محلی در نیمه شب درصحن شریف در مدخل مسجد الخضرا که جایگاه تدریس او بود به خاک سپرده شد و در تشییع او جز چند نفر از شاگردان او و فرزندش سیدمحمدتقی خوئی کسی حضور نداشت.

نسب شریف

1- أبو القاسم 2- فرزند علی أکبر 3- فرزند هاشم 4- فرزند تاج الدین 5- فرزند علی أکبر 6- فرزند قاسم 7- فرزند ولی 8- فرزند علی 9- فرزند رحمة الله 10- فرزند علی 11- فرزند ولی 12- فرزند صادق 13- فرزند خان 14- فرزند تاج الدین 15- فرزند علی 16- فرزند محمد 17- فرزند أحمد 18-فرزند حسن 19- فرزند مرتضى 20- فرزند محراب 21- فرزند محمد 22- فرزند محمود 23- فرزند أحمد 24- فرزند حسین 25- فرزند عبد الله 26- فرزند محمد العابد 27- فرزند امام موسى الکاظم علیه‌السلام 28- فرزند امام جعفر الصادق علیه‌السلام 29- فرزند امام محمد الباقر علیه‌السلام 30- فرزند امام علی زین‌العابدین علیه‌السلام 31- فرزند امام حسین الشهید علیه‌السلام 32- فرزند امام على أمیرالمؤمنین و فاطمة الزهراء علیهما السلام 33- فرزند رسول‌الله محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله. (1)

آیا آیت الله خویی با ولایت فقیه مخالف بود؟ (1)

مبارزات و دیدگاه‌های سیاسی

مبارزات و دیدگاه های سیاسی ‌آیت‌الله خویی (ره) از دو زاویه قابل بررسی است: از منظر تاریخ و از منظر بررسی نظرات ایشان در کتب فقهی. (2)

ابتدا عملکرد آن مرجع بزرگ را از نگاه تاریخ و اتفاقات دوران مرجعیت ایشان بررسی می‌کنیم.

آن بزرگوار که بعد از ارتحال ‌آیت‌الله العظمی بروجردی (ره) از مراجع تقلید در نجف محسوب می شدند، همواره در قضایای سیاسی حضوری فعال داشته، و در کنار دیگر بزرگان از مراجع قم خصوصاً امام خمینی (ره) در مقابل حکومت طاغوت ایستادند.

در ادامه به برخی از اقدامات شاخص معظم له اشاره می پردازیم:

در شروع این بررسی، در چند بخش، بیانیه های معظم له در ارتباط با انقلاب اسلامی ایران (از سال 42 تا بعد از انقلاب) را بررسی می‌نماییم:

بخشی از بیانیه معظم‌له به مناسبت فاجعه مدرسه فیضیه در فرودین 1342 خطاب به محمدرضا شاه پهلوی:

از قرون متمادی دشمنان اسلام از نظر اضمحلال دین و برده ساختن مسلمانان در صدد تفریق دو قوّه ی روحی و مادی آنها برآمده و بفضل الهی در اثر تنبه اولیای امور و علماء اعلام به مقصد خود نائل نگشته اند، در حال حاضر زمینه را قابل دیده به فعالیت پرداختند که ضربت مهلک خود را بر پیکر کشور اسلامی وارد سازند.

بسیار جای تأثر و تأسف است که سقوط و انحطاط مملکت اسلامی و یگانه مرکز تشیع به جایی برسد

که زمامداران آن آلت و وسیله‌ی انجام مقاصد شوم آنان گردند.

ما چندی قبل مفاسد تصویب نامه شوم و جعل قوانینی بر خلاف مقررات اسلام را تذکر داده و اعلام خطر نمودیم؛ با این حال شاه با کمال جدّیت از آن قوانین دفاع کرده و در اثر آن روزنامه های مزدور و خائن بهانه به دست آورده نسبت به مقام روحانیت هتاکی نموده بلکه مقدسات اسالم را خرافات و ارتجاع سیاه و قوانین پوسیده نامیدند.

البته حکم چنین اشخاص در شرع مطهر معین و مبین است ما جداً از شخص شاه خواستاریم

که اسباب اغتشاش مملکت و ناراحتی عموم مسلمانان جهان را مرتفع سازند…

آیا آیت الله خویی با ولایت فقیه مخالف بود؟ (1)

بخشی دیگر از بیانیه معظم له به مناسبت فاجعه مدرسه فیضیه در فرودین 1342 خطاب به علمای ایران:

عده‌ی بسیاری در تاریخ ملاحظه می‌شوند که درخت مقدس اسلام را با خون خود آبیاری نموده و ریشه‌ی آنرا مستحکم ساخته و از سقوط آن جلوگیری نموده‌اند.

هم اکنون شاخ‌های این درخت به خشکی تمایل نموده و اصل آن نیازمند به آبیاری جدیدی است من نیز خون خود را در این راه اهداء می‌کنم و بزرگترین افتخار من آن است که این هدیه برای سلامتی دین مقدس اسلام و برای محفوظ ماندن قرآن مجید از انواع تعدیات و برای نابود شدن جنایتکاران وسیله‌ای قرار گیرد.

نهایت خوشوقتی آنجا است که این هدیه در پیشگاه حضرت بقیة الله أرواحنا له الفداء مورد قبول واقع گردد.

زنده بودن و تماشای عجائب و ملاحظه‌ی تسلط دشمنان دیرینه اسلام بر مقدرات مسلمانان در حکم مرگ و تلخ تر از مرگ است.

بدا به حال ما اگر در مقابل خطر ساکت بنشینیم و ودایع گران‌بهای پیمبران را به رایگان به دست دشمنان بسپاریم وای بر ملت ایران اگر خدا نخواسته افرادی از دشمن اختیارات او را به دست گیرد.

تاریک روزی که قدرت حمایت از دین و کشور از افراد ملّت بکلی سلب گردد…

بیانیه ای دیگر خطاب به علما (اردیبهشت 1342) :

من افتخار می‌کنم که خون ناچیز خود را به عنوان قربانی در راه حفظ دین و قرآن و نابودی ستمکاران تقدیم کنم. زیرا زندگی با فشار ستمگران و دشمنان اسلام برای من چیزی جز مرگ یا بدتر از مرگ نیست.

امروز در این جهاد مقدس بار سنگینی به عهده‌ی مردم ایران و در طلیعه‌ی این شخصیت‌های مذهبی نهاده شده است، که امید است در عمل و ادای آن کوتاهی نکنند. برای ملت ایران تنها وقتی پیروزی میسر است که اطراف علمای عالیقدر خود را رها نکنند و در زیر پرچم آنها و به رهبری آنها مجتمع شوند…

آیا آیت الله خویی با ولایت فقیه مخالف بود؟ (1)

اعلامیه معظم‌له به مناسبت فاجعه‌ی 15 خرداد 42 :

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله سبحانه و تعالی:

«وَلاَ تَرْکَنُواْ إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِیَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ».

کمک و همراهی با ظالمین و ستمگران در شریعت مقدسه اسلامیه از اعظم محرمات است و در حرمت آن بین علمای اعلام خلافی نیست.

نظر به اینکه دولت فعلی ایران برای پیشرفت مقاصد شوم خود که مخالف مقررات دین اسلام، از هرگونه تعدی و ظلم، از زدن و کشتن و زندان بردن آقایان علمای اعلام و طلاب علوم دینیه و سایر طبقات مؤمنین مضایقه ندارد، بر هر فردی از افراد مسلمان در هر لباس و هر مقامی که باشند واجب است که از همکاری با این دولت خائن خودداری نمایند و بر تمام مسلمانان لازم است استغاثه‌ی حضرت سیدالشّهداء حسین بن علی علیهما السلام را در نظر گرفته و از دین مقدس اسلام دفاع نمایند.

ابوالقاسم الموسوی الخوئی

14محرم الحرام 1383 ه . ق / نجف اشرف

آیا آیت الله خویی با ولایت فقیه مخالف بود؟ (1)

استقبال از امام خمینی در نجف :

پس از تبعید امام خمینی از ایران در 13 آبان سال 1343، (به خاطر سخنرانی شدیداللّحن امام علیه لایحه‌ی خفت بار کاپیتولاسیون)، ‌آیت‌الله خویی با ارسال بیش از هفتاد تلگراف به سران و شخصیت‌های مهم دنیا، سعی در متوجه ساختن مردم و حکام کشورهای جهان به مسائل ایران کردند و همچنین تلگراف‌هایی را خطاب به هویدا فرستادند و عملکرد او و رژیم شاه را محکوم نمودند.

محمدرضا شاه امام خمینی (ره) را به نجف اشرف تبعید کرد؛ چراکه تصور می کرد با وجود علمای بزرگی همچون حضرات آیات عظام خویی، حکیم، شاهرودی و… در نجف و جوّ حوزه علمیه‌ی نجف، امام در نجف منزوی شده و مورد بی توجهی قرار می‌گیرند و از فعالیت‌های انقلابی‌شان کاسته شده و صرفاً به درس و بحث می‌پردازند. (و به اصطلاح امروزی در دهان شیر می‌افتند.)

‌آیت‌الله خویی پس از اطلاع از آمدن امام راحل به نجف، تعدادی از شاگردان و یکی از فرزندان و یکی از دامادهایشان را به همراه تعدادی از طلاب (قبل از اینکه امام به نجف برسند) به استقبال امام خمینی (بیرون از نجف) می‌فرستند و روز اول حضور حضرت امام (ره) در نجف، پس از درس به دیدار امام می‌روند و روز دوم هم مجدداً با ایشان ملاقات می‌کنند.

‌آیت‌الله خویی در پاسخ به کسانی که دلیل این کار ایشان را می‌پرسیدند، پاسخ می‌فرمودند:

«ایشان با دیگران تفاوت می کند ، و لذا دیدن ایشان هم با دیگران باید فرق داشته باشد».

در صحبتی که با یکی از علما درباره‌ی این قضایا داشتم، ایشان نقل می‌کردند که بعد از حضور امام خمینی (ره) در نجف، ‌آیت‌الله خویی به برخی از شاگردان پخته و قوی خود دستور دادند که در درس حضرت امام شرکت کنند.

در واقع تدابیر ِ ‌آیت‌الله خویی در جهت خنثی کردن برنامه های رژیم شاه (که قصد منزوی کردن حضرت امام در نجف را داشت) بوده و ایشان تمام تلاش خود را برای بزرگداشت و تکریم امام خمینی (ره) انجام داده و سعی در متوجه کردن همه‌ی مردم – از خواص و نخبگان و علما و طلاب گرفته تا دیگر اقشار مردم – به نهضت حضرت امام و شخص ایشان داشتند.

آیا آیت الله خویی با ولایت فقیه مخالف بود؟ (1)

بیانیه درباره جنایات شاه ( نزدیک به انقلاب اسلامی ) :

‌آیت‌الله خویی در تاریخ دهم آذر ماه سال 57 طی بیانیه‌ای خطاب به مردم و مراجع و علمای اعلام در ایران، ضمن تشریح خیانت‌های حکومت شاهنشاهی و دولت‌های منصوب آن و نصیحت ناپذیری زمامداران، مردم را به مقاومت و ادامه‌ی مبارزه دعوت می‌کنند. در بخشی از این بیانیه آمده است:

سوء سیاست دولت‌های سابق، پیروی از مرام استبداد، اهمال اراده‌ی ملی، اسقاط شخصیت روحانیت، زیر پا نهادن مقدسات دینی و مقررات مذهبی، پیروی از رفتارهای ضدانسانی و ضداخلاقی و ضداسلامی، عدم التزام به قانون اساسی و هیچ‌گونه قانون دیگر، تمام این اعمال نتایجی را به وجود آورده است که آثار شوم و اسف‌انگیز آن تمام کشور را فرا گرفته است.

ما در گذشته عواقب وخیم این نوع سیاست را به زمامداران گوش‌زد نموده‌ایم. مراجع و علما نیز در این‌باره نهایت جدیت را اعمال، ولی متأسفانه از قبل، زمامداران کمترین توجهی به آن نکرده‌اند.

دولت‌های ضدملی برخلاف اصول شرعی و اخلاقی و برخلاف صریح قانون اساسی دشمنان دین و ملت را فرقه ضاله بهایی و یهود و دیگر عمّال بیگانگان، کسانی را که هیچ رابطه‌ی دینی میان آنان و ملت ایران یافت نمی‌شد، در مراکز حساس دولتی گماردند… .

اینک که اوضاع کشور به صورت تأسف آور فعلی درآمده است، از ملت شریف و غیور مسلمان خواستاریم که نه تنها وضع فعلی را در نظر گرفته، بلکه آینده‌ای دور یا نزدیک را نیز مورد رسیدگی قرار دهند.

از ملت می‌خواهیم با شجاعت قدم برداشته، ولی با حفظ کامل موازین شرع و در تمام مراحل از علمای اعلام و قاطبه‌ی مراجع معظم تقلید تبعیت و پیروی کنند و در خلال مبارزه با ظلم و فساد مجالی برای مغرضین و سوء استفاده کنندگان باز نکنند.

از دولت می‌خواهیم که از تجارب تلخ گذشته و حال استفاده کرده و در مقابل خواسته‌های مشروع و عادلانه علمای اعلام و مراجع تقلید و ملت غیور و مسلمان ایران تسلیم باشند.

از علمای اعلام و مراجع تقلید – دامت برکاتهم – خواستاریم که در این ظروف حساس، دولت و مردم را به وظایف شرعیه خودشان آشنا نموده و نصیحت کرده و همگی را به احترام جان و مال مسلمین دعوت نمایند. خداوند همه را موفق به صلاح و اصلاح نموده و رفع نگرانی و موجبات آن را از تمام مسلمین و کشور آنان بفرماید.

ابوالقاسم الموسوی الخوئی

سلخ ذیحجة الحرام / 1398

آیا آیت الله خویی با ولایت فقیه مخالف بود؟ (1)

پی‌نوشت‌ها:

(1) مصادر:

1 -کتاب «النسب»، تألیف سیدمحمدحسین حسینی چاپخانه النجمة 1998م

2- کتاب «کامل مزارات أهل البیت علیهم السلام فی العراق»، تألیف سیدقاسم حسینى الجلالى

3- کتاب «مشاهیر المدفونین فی الصحن العلوی الشریف»، تألیف کاظم عبود فتلاوى

 

4- www.alkhoei.net/persian/?p=page&id=85



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر حسین ممشلی ( پنج شنبه 93/6/6 :: ساعت 10:44 عصر )
»» تعریف مکتب :

تعریف مکتب :

مجموعی ایست که در ابتدا به تفسیر انسان و جهان می پردازد و سپس بایدها و نبایدهای انسانی را مشخص و معین میسازد. هم نیاز انسان را به جهان بینی مرتفع میکند و هم یک نظام ارزشی برای زیستن و چگونه زیستن ارائه میدهد. در واقع مکتب مجموعه جهان بینی و ایدئولوژی یک انسان میباشد.

استاد شهید مطهری در تعریف مکتب می گوید: یک تئوری کلی و یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم است که هدف اصلی کمال انسان و تأمین سعادت همگانی است و در آن خطوط اصلی وروشها، باید ها و نبایدها ،خوبها و بدها، هدفها و وسیله ها، نیازها و دردها ودرمانها، مسئولیتها و تکلیفها مشخص است و منبع الهام تکلیفها و مسئولیتها برای همه افراد می باشد (مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 54-46).

سپس مینویسد : نوع برداشت و طرز تفکری که یک مکتب درباره جهان و هستی عرضه مینماید زیر ساز و تکیه گاه فکری آن مکتب به شمار میرود. این زیرساز و تکیه گاه اصطلاحاً جهان بینی نامیده میشود. هدفهایی که یک مکتب عرضه می دارد و به تعقیب آنها دعوت میکند و راه و روشهایی که تعیین می کند و بایدها و نبایدهایی که انشاء میکند و مسئولیتهایی که به وجود می آورد همه به منزلة نتایج لازم و ضروری جهان بینی است که عرضه داشته است.

ایشان بعد از تقسیم بندی فعالیتهای انسان به التذاذی و تدبیری ذکر میکند که فعالیت تدبیری انسان به حکم آنکه بر محور یک سلسله نمایات و اهداف دور دست میگردد، خواه ناخواه نیازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسیله برای وصول به مقصد است، یعنی نیازمند ایدئولوژی است و در سطح وسیع تر نیازمند مکتب است. مثلاً وقتی مسأله حیات ابدی و جاودانگی روح و تجربه نداشتن عقل نسبت به نشئه ما بعد نشئه دنیا پیش می آید نیاز به مکتب و ایدئولوژی بیشتر خود را می نمایاند.

انسان از بدو پیدایش و لااقل از دوره ای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی منجر به یک سلسله اختلافات شده است، نیازمند به ایدئولوژی و به اصطلاح قرآن شریعت بوده است، هر چه زمان گذشته وانسان رشد و تکامل یافته است، این نیاز شدیدتر شده است.

بنابراین آنچه بشر امروز و به طریق اولی بشر فردا را وحدت و جهت می بخشد و آرمان مشترک می دهد و ملاک خیر وشر وباید و نبایدها برایش میگردد، یک فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه مجهز به استدلال و به عبارت دیگر یک ایدئولوژی جامع و کامل است. لذا مکتب و ایدئولوژی از ضروریات حیات اجتماعی می باشند.

به همین خاطر می نویسد: اسلام چون یک ایدئولوژی انسانی است و خاستگاه آن فطرت انسان است و مخاطبش تمام مردم می باشند و به حکم اینکه مذهب است و دین خاتم بیش از هر مذهب آسمانی دیگر برای برپاداشتن عدالت اجتماعی آمده است (حدید، 25، اعراف،79).

اسلام تئوری پیروزی انسانیت بر حیوانیت، علم بر جهل، عدالت بر ظلم، مساوات بر تبعیض، فضیلت بر رذیلت، تقوا بر بی بند و باری، توحید بر شرک است.

بنابر این اسلام با چنین جهان بینی و ایدئولوژی مکتبی است جامع و واقع گرا، در اسلام به همه جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی، آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی یا فکری، یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی توجه شده است.

لذا مجموعه تعلیمات‌اسلامی از یک لحاظ به سه بخش تقسیم شده است. الف : اصول عقاید ب: اخلاقیات ج : احکام که اینها وظائف و تکالیف فرد است که باید انجام دهد.

هر انسانی بر اساس نوع جهان بینی که نسبت به دنیای پیرامون خود داشته و سوالاتی که از توجه به عالم خلقت برایش پیش آمده بر آن اساس پاسخگو می‌باشد سوالاتی مانند از کجا آمده‌ام به کجا می‌روم، به چه دلیل آفریده شده‌ام و هزاران سوال دیگر. اما راستی جهن بینی به چه معنا است؟ که به بررسی آن می‌پردازیم.

تعریف جهان بینی

نوع تفکر و برداشتی که یک مکتب و دینی نسبت به جهان و هستی عرضه داشته و در واقع تکیه گاه فکری همان مکتب حساب می‌گردد جهان بینی نامیده می‌شود.

عناصر جهان بینی

جهان بینی در واقع قسمتی از هستی شناسی می‌باشد و عناصر آن عبارتند از:

الف : توجیه جهان هستی ب: توجیه انسان ج : رابطه انسان با هستی

شهید مطهری علیه الرحمه می‌نویسد: جهان بینی به معنی جهان شناسی است نه جهان احساسی و به مسأله معروف شناخت مربوط می‌شود، شناخت از مختصات انسان است بر خلاف احساس که از مشترکات انسان و سایر جانداران است، لذا جهان شناسی نیز از مختصات انسان است و به نیروی تفکر و تعقل وابستگی دارد. سپس در تعریف جهان بینی می‌گوید:

نوع برداشت و طرز تفکری که حذف یک مکتب درباره جهان و هستی عرضه می دارد زیر ساز و تکیه گاه فکری آن مکتب به شمار می‌رود، این زیر ساز و تکیه گاه اصطلاحاً جهان بینی نامیده می‌شود. همه دین ها و آیین ها و همه مکتبها و فلسفه های اجتماعی متکی به نوعی جهان بینی بوده است.

انواع جهان بینی

بر اساس تعریف جهان بینیما دارای انواع جهان بینی هستیم که بنا به تفاوت نگاهها بر عالم هستی بوجود آمده، که یه ترتیب زیر است.

جهان بینی تجربی

در شناخت جهان هستی بر اساس تجربی، جهان بینی ما بر دو عامل فرضیه و آزمون وابسته است، یعنی در علوم تجربی، برای اثبات و کشف علت یک پدیده ابتدا فرضیه‌ای را ارائه می‌دهند، و پس آن فرضیه را از طریق آزمایش، بررسی می‌کنند و با این روش، به کشف علتها و معلولها پی می‌برند.

مزایای جهان بینی تجربی

البته این یکی از مزایای این نوع جهان بینی است چون که بر اساس آزمون، کشفیات و شناختهایش دقیق و مشخص است و می‌تواند با این روش در مورد یک موجود جزئی اطلاعات خیلی زیادی به انسان بدهد و دومین مزیتش این است که چون این نوع جهان شناسی، قوانین خاص هر علوم را به انسان می‌شناساند، راه تصرف و تسلط آن را نیز بر بشر می‌شناساند.

نقصهای جهان بینی تجربی

ولی در مقابل نقصهایی نیز متوجه این نوع جهان بینی هست و آن اینکه علوم تجربی فقط در مورد چیزهای جزئی قادر بر پاسخگویی است یعنی دایره و حوزه‌اش محدود است به آزمون یعنی قدرت شناخت در جائی است که آزمون بر آن راه دارد در حالیکه همه عالم هستی را نمی‌توان به توسط آزمون شناخت یعنی در جهان بینی تجربی مسائلی مانند جهان از کجا آمده است؟ به کجا می‌رود؟ جهان حق است یا پوچ، زشت است یا زیبا و غیره به دلیل اینکه تحت آزمون در نمی‌آیند قابل پاسخگوئی نیست و بیشترین جسارتی که اینگونه جهان بینی در مواجه با این سوالات هستی شناسانه از خود نشان داده، گفتن نمی‌دانم بوده است!

جهان بینی فلسفی

جهان بینی فلسفی در طرز برخورد و عکس العمل انسان در برابر جهان موثر است یعنی موضع انسان را در جهان مشخص می‌کند، و نگرش انسان را نسبت به جهان هستی شکل می‌دهد و به طور کلی این جهان بینی به زندگی انسان، معنی داده و او را از احساس پوچی بدور نگه می‌دارد بر خلاف جهان بینی تجربی، که قادر نیست به انسان جهان بینی دهد. در واقع جهان بینی فلسفی از آن نظر که متکی به یک سلسله اصول بدیهی و غیر قابل انکار می‌باشد و دیدگاهایش را با استدلال ثابت می‌کند و از تزلزل و لغزشی که جهان بینی تجربی دارد، بدور است از محدودیت جهان بینی تجربی نیز بدور می‌باشد.

جهان بینی دینی

در برخی از ادیان مانند دین اسلام جهان شناسی دینی در متن دین، صورت فلسفی دارد و به صورت استدلال، به بیان دیدگاهایش می پردازد. یعنی مسائل با تکیه بر عقل و استدلال عرضه شده است از این رو جهان بینی اسلامی در عین حال یک جهان بینی عقلی فلسفی است.

معیار مقبولیت جهان بینی

با نظر اینکه سه نوع جهان بینی در شناخت جهان هستی وجود دارد و قطعا از بین این سه نوع، یک نوع آن صحیح می‌باشد برای اینکه صحیح‌ترین نظریه را بدست آوریم باید معیار مقبولیت جهان بینی را بدانیم که به ترتیب زیر است.

1) جهان بینی باید از طرف عقل تائید شود.

2) به زندگی انسان و جهان معنی دهد.

3) جهان بینی باید آرمان پرور و شوق انگیز باشد.

4) استعداد و قدرت تقدس بخشیدن به هدفهای انسانی و اجتماعی را داشته باشد.

5) و جهان بینی ما باید تعهد آور و مسئولیت ساز باشد.

جمعبندی

با نظر به مطالب مطرح شده و با نگاه به انواع جهان بینی‌ها، ما در جهان بینی تجربی به دلیل محدودیتش در دایره آزمون و خطا و جزئی بودنش چنین معیارهایی را نمی‌توانیم بدست آوریم و در جهان بینی فلسفی بدلیل اینکه به طور کامل به دلیل عدم شناختنش از جهان هستی، نمی‌تواند آرمانساز باشد و دیگر معایبش نمی‌توان به عنوان یک مکتب قابل قبول پذیرفت اما جهان بینی دینی با نظر اینکه همه معیارهای یک جهان بینی را دارد، تنها جهان بینی است که می‌تواند به عنوان یک جهان بینی قابل قبول در بین سایر جهان بینی‌ها، لحاظ گردد چون از یک طرف شناخت کاملی از آفریننده عالم هستی دارد و اینکه نظام هستی بر اساس خیر و رحمت و رساندن موجودات به سعادت و کمال می‌شناسد که موجودات عالم با نظامی هماهنگ در جهت حرکت به کمال به سوی پروردگار عالم در حرکتند و اینکه آفرینش هیچ موجودی از روی بیهوده انگاری نبوده بلکه جهان بر اساس یک سلسله قوانین که به اصطلاح سنت الهی نامیده می‌شود اداره می‌گردد. که در میان موجودات عالم، انسان را اشرف مخلوقات می‌شناساند، و به طور کلی جهان بینی دینی تنها نوع جهان بینی است که تعهد و مسئولیت افراد را نسبت به خودش، نسبت به همنوعانش، نسبت به محیط طبیعت و نسبت به خدایش بوجود می‌آورد و بر این اساس انسان را از خطر سقوط به دره هولناک پوچ‌گرایی و نیست انگاری نجات می‌دهد.

ایدئولوژی در حوزه الهیات و معارف اسلامی  

در حوزه الهیات ایدئولوژی یک تئوری کلی درباره جهان هستی همراه با یک طرح جامع، هماهنگ و منسجم است که راه انسان را در زندگی مشخص میکند و هدف آن سعادت و تکامل اوست.

به عبارت دیگر ایدئولوژی یک سلسله آراء کلی و هماهنگ‌ درباره ‌رفتارهای انسان است و مجموعه ای از بایدها و نبایدها در زندگی و رفتار انسان میباشد که مایه سعادت و کمال دنیوی و اخروی انسان می گردد.

در ایدئولوژی بینشها، گرایشها، روشهاو کنشهای انسان مشخص می شوندو شکل می گیرند.

به صورت دیگر میتوان سیستم کلی احکام عملی یک‌ دین‌ را ایدئولوژی به حساب آورد و سیستم عقیدتی و اصولی آنرا جهان بینی آن دین محسوب نمود.

دکتر علی شریعتی می نویسد: کلمه ایدئولوژی از دو کلمه ایده به معنای فکر، خیال، آرمان، صورت ذهنی و عقیده است و لوژی که ریشه لاتین دارد به معنای منطق و شناخت، تشکیل شده است.

بنابراین ایدئولوژی به معنای عقیده شناسی است‌ و در یک ‌کلمه‌ ایدئولوژی یعنی عقیده و ایدئولوک یعنی کسی که صاحب یک عقیده خاصی است و ایدئولوژی عقیده خاص یک گروه یک طبقه، یک ملت، یا یک نژاد است.

لذاایدئولوژی عبارتست از یک نوع اعتقاد متفکر نسبت به‌ارزش‌واقعیت خارجی و ارزیابی این واقعیت خارجی و همچنین اعتقاد به اینکه این واقعیت خارجی چه ناهنجاریهایی دارد و چگونه باید تغییرش داد و به شکل ایده آل در آورد.

بنابراین در ایدئولوژی ارزیابی و مقایسه نسبت به واقعیت خارجی وجود دارد و از همین جا مسئولیت و تعهد روشنفکر مشخص میگردد.

لذا طبیعت و اقتضای ایدئولوژی عبارتست از : ایمان، مسئولیت، درگیری و فداکاری .

استاد مطهری رحمه الله علیه ایدئولوژی را یک فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق میداند و چیزی که بشر را وحدت و جهت می بخشد و آرمان مشترک میدهد و ملاک خیر وشر و باید و نباید برای او میگردد.

ایدئولوژی در دو معنای عام و خاص بکار برده میشود.

اگر در معنای عام بکار رود مترداف مکتب میباشد و مجموعه رهنمودهای کلی مکتب را چه در بعد اندیشه و چه در بخش عمل در بر می گیرد.

واگر در معنای خاص بکار رود تنها بخشی از مکتب راکه به رفتار انسان و دستور العملهای باید و نبایدها مربوط میشود ، در بر میگیرد و دراین صورت درمقابل جهان بینی خواهد بود.

استاد مطهری ایدئولوژی را به دو نوع : انسانی و گروهی تقسیم میکند.

در ایدئولوژیهای انسانی مخاطب آنها نوع انسان است نه قوم یا نژاد، طبقه خاص و داعیه نجات نوع انسان را دارد نه نجات و رهایی گروه یا طبقه خاص و طرحی راکه ارائه میدهد شامل همه انسانهاست نه دسته مخصوص، پشتیبان و حامیانی که طلب میکند از میان همه قشرها گروه ها و طبقات است نه یک قشر یا گروه معین.

اما درایدئولوژی گروهی بر عکس مخاطبش گروه یا طبقه و قشر خاص است و داعیه رهایی و نجات و یا سیادت و برتری همان گروه را دارد و مخاطبش تنها همان گروه است و طرح آن نیز ویژه همان گروه است و همان گروه ویژه نیز پشتیبان و حامی آن می باشند.

سپس می نویسد: ایدئولوژی اسلامی از نوع ایدئولوژی انسانی است و خاستگاه آن فطرت انسان است، لذا مخاطب اسلام الناس = عموم مردم است نه طبقه یا گروه خاص. و اسلام توانسته از میان همه گروهها حامی و پشتیبان جلب کند.

منابع

1- انسان و اسلام ، ص 126

2- انسان و ایمان، ص 76-73، ص 9

ایدئولوژی

شاید کوتاهترین تعریفی را که برای ایدئولوژی بتوان ارائه داد آنست که بگوئیم :

ایدئولوژی نوعی خودآگاهی است .

تعریف دیگر آنست که ایدئولوژی را سیستمی از ایده ها و قضاوتهای روشن و صریح و عموماً سازمان یافته ای بدانیم که موقعیت یک گروه ، یا جامعه را توجیه و تفسیر و تشریح می نماید .

این سیستم با الهام ، تاثیر پذیری شدید ارزشها ، جهت یابی معین و مشخصی را برای کنش های اجتماعی آن گروه یا جامعه پیشنهاد می نماید و ارائه می دهد . بنابراین براساس تعریف فوق ایدئولوژی در درون فرهنگ به عنوان مجموعه ای کاملاً بهم پیوسته ، هماهنگ و سازمان یافته از ادراکات و ارائه کننده نظرات محسوب می گردد و به همین دلیل می توان از آن به عنوان یک سیستم نام برد و ازطرف دیگر با درنظر گرفتن طبیعت و جوهر آن که تجلی بخش نظرات است ، ایدئولوژی به عنوان ابزار کنش تاریخی نیز محسوب می گردد . به عبارت دیگر ، ایدئولوژی بوسیلة مبشرین و کسانی که سعی دارند اثراتی برجریان تاریخی جامعه خود بگذارند ، ارائه می شود و اشاعه می یابد و بدین ترتیب موجب تغییرات یا تحولاتی در جامعه می گردد .

البته ایدئولوژی در حوزه الهیات و معارف اسلامی یک تئوری کلی دربارة جهان هستی همراه با یک طرح جامع، هماهنگ و منسجم است که راه انسان را در زندگی مشخص میکند و هدف آن سعادت و تکامل اوست به عبارت دیگر مجموعه ای از بایدها و نبایدها در زندگی و رفتار انسان است که مایه سعادت و کمال انسان در دنیا و آخرت می گردد.

ایدئولوژی به افراد یک جامعه این امکان را می دهدکه موقعیت خود را بهتر تعریف نمایند و بهتر معنی و مفهوم آن را درک کنند . ایدئولوژی به آنها می گوید که چرا و به وسیلة چه کسانی استثمار شده اند ، چرا عقب مانده هستند ، چرا سفیدها خودشان را برتر می دانند ، چرا باید تغییراتی را برای بهبود اوضاع مردم و جامعه ایجاد کرد و از این قبیل ...

ویژگیهای دیگر ایدئولوژی را به قرار زیر می توان خلاصه نمود :

با توجه به این مسئله که ایدئولوژی سیستمی از ایده ها و قضاوتهاست ، با منافع شخصی و جمعی افراد در رابطه قرار می گیردیعنی منافع کسانی که می خواهند از پایگاه و موقعیت خود محافظت و نگاهداری کنند و یا کسانی که می خواهند موقعیت خود را بهتر سازند و بدین ترتیب ایدئولوژی برحسب منافعی که برای افراد در بردارد ، موقعیت های موجود را تائید می نماید و یا مورد انتقاد قرار می دهد .

چون ایدئولوژی با منافع در ارتباط است . بنابراین با حالاتی روانی نیزکه اغلب فراگیر است ولی به چشم نمی خورد مرتبط می گردد این حالات روانی را می توان به دودسته تقسیم کرد : اول آنکه ممکن است این حالات حالاتی اضطراب آمیز و نگران کننده باشند که معمولاً در اثر ناامنی و تردید ناشی از تغییرات احتمالی بوجود می آید . حالات اضطراب ممکن است شدید باشد و بصورت نوعی ترس شدید و دلهره در آیند . حالات یاد شده فوق معمولاً ایدئولوژی از نوع محافظه کارانه یا ارتجاعی را ایجاد می کند . حالات روانی می تواند بصورت تهاجمی و خشن ظاهر شبود که ثمرة دوره ای طولانی از محرومیت فردی و جمعی باشد . این حالات تهاجمی بر خلاف حالات اضطرابی باعث بوجود آمدن ایدئولوژی از نوع انقلابی یا اصلاح طلب می گردد .

ایدئولوژی با ارائه کنش جمعی از یکطرف باعث بوجود آمدن نوعی تامین و اطمینان در حالات اضطرابی خفیف می نماید و از طرف دیگر باعث فرونشاندن خشم و احساسات در حالات تهاجمی می شود و بدین ترتیب سعی در ارضای این حالات دارد .

ایدئولوژی بوجودآورندة پدیده ای جمعی به نام ( ما ) است ، بدین ترتیب که مردم را به گردهم آئی دریک مجمع می خواند ، یعنی جائیکه افراد می توانند همدیگر را شناخته و دارای روحیه و احساسی قوی شوند . در اینجا ( ما ) می تواند یک طبقة اجتماعی ، یک حزب سیاسی ، یک ملت و یا یک نهضت اجتماعی و یا پدیدة دیگری از این قبیل باشد . ( ما ) در ایدئولوژی غالباً آنچنان ساده و مشخص شده است که افراد می توانند با آن و یا آنچه ارائه می دهد وحدت یابند و حالات اضطرابی و یا تهاجمی درونی را تحمل نمایند .

ایدئولوژی مکان پیدائی ارزشهای جدید می گردد ، بدین ترتیب که این ارزشهای نوین که غالباً منتشر ولی در وضعیتی پنهان و خفته بسر می برند ، بالاخره در قالب یک طرح ایدئولوژی قابل توجیه ظاهر می شوند . گاهی نیز آنچه را که تحت عنوان ارزشهای نوظهور یا جدید می نامیم در واقع همان ارزشهای قدیمی یا ارزشهای موجود هستند که ایدئولوژی در قالب جدیدی به تعریف مجدد آن می پردازد و یا اینکه به آن ارزشها مفهومی خاص می دهد که قبلاً هم بصورت ضمنی وجود داشته است .

براساس چهار ملاک می توان انواعی از ایدئولوژی را مشخص نمود . این چهار ملاک عبارتند از :

گروهی که ایدئولوژی به آن گروه تعلق دارد .

رابطه بین ایدئولوژی و قدرت

نحوة عمل ایدئولوژی ها

محتوای ایدئولوژی ها

ایدئولوژی ممکن است به یک طبقة اجتماعی ، یک گروه اجتماعی ، یک شغل ( ایدئولوژی سندیکائی کارگری و ... ) گردد .

ایدئولوژی ممکن است تمایلات و احساسات یک جامعه کلی را بیان نماید مثل ناسیونالیسم

ایدئولوژی ممکن است مربوط به جامعه بین المللی و یا فوق ملی گردد مثل کمونیسم یا سوسیالیسم .

در ارتباط با قدرت ایدئولوژی را می توان به سه دسته تقسیم نمود :

ایدئولوژی طبقه مسلط

ایدئولوژی گروهی که معارض قدرت مسلط و قصد دارد که قدرت را از آن خود سازد ( حزب سیاسی اقلیت یا حزب سیاسی مخالف )

ایدئولوژی گروههای فشار که سعی دارند قدرت حاکم را تحت تاثیر خود قرار دهند ، بدون آنکه آنرا متصرف شوند .

بر اساس نحوة عمل ، ایدئولوژی را می توان به دو نوع زیر تقسیم بندی نمود :

اصلاح طلب که با توسل به اقدامات و برنامه های آرامی وضعیت موجود را تغییر دهد .

انقلابی که با توسل به اقدامات شدید از قبیل انقلاب ، شورش و انهدام ساختار قدیم ، وضعیت موجود را دگرگون نماید

از لحاظ محتوا ایدئولوژی را می توان به انواع زیر تقسیم نمود :

ارتجاعی نامیده می شود اگر راه حل هائی را که ارائه می دهد مستلزم برگشت به گذشته باشد ، به عبارت دیگر مستلزم سیر قهقرائی جامعه باشد .

ایدئولوژی اگر تنها کوشش در نگهداشتن وضع موجود کند محافظه کارانه نامیده می شود .

ترقی خواه یا لیبرال نامیده می شود اگر به نفع تغییرات ضروری به ترک بعضی از سنت ها دست زند .

رادیکال گویند اگر هدفش قطع رابطه کامل با وضعیت موجود باشد .

علاوه بر تقسیم بندی های فوق می توان باز هم به انواع دیگری از ایدئولوژی اشاره نمود :

ایدئولوژی چپ ( یا چپ گرا ) که معمولاً تمایلات مارکسیستی ، سوسیالیستی و یا گاهی فقط دموکراتیک را در بر می گیرد .

ایدئولوژی راست ( راست گرا) که تمایلات سنت گرائی شدید ، محافظه کاری یا ارتجاع شدید را شامل می شود . در اصطلاح چپ و راست با وجودی که اغلب مهم است ، تقسیم بندیهای دیگری را نیز در بطن خود دارند مثل چپ افراطی ، چپ میانه رو ، میانه دست راستی و ... که تا راست افراطی ادامه می یابد .

فرق آزادی اندیشه و آزادی عقیده     

فرق میان فکر و تفکر و عقیده

تفکر قوه ای است که ناشی از عقل داشتن انسان می باشد، چون انسان یک موجود عاقلی است ، موجود متفکری است . قدرت دارد در مسائل تفکر کند به واسطه تفکری که در مسائل می کند حقایق را تا حدودی که برایش مقدور است کشف می کند ، حال هر نوع تفکری باشد ، تفکر به اصطلاح استدلالی و استنتاجی و عقلی باشد یا تفکر تجربی خداوند تبارک و تعالی به انسان چنین نیرویی داده است ، به انسان عقل داده است که با آن فکر کند ، یعنی مجهولات را کشف کند.انسان ، جاهل به دنیا می آید در آن آیه شریفه می فرماید : خداوند شما را خلق کرددر حالی که چیزی نمی دانستید« اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا »ّ انسان جاهل به دنیا میآید و وظیفه دارد که عالم بشود چگونه عالم بشود ؟ با فکر و درس خواندن .

اسلام در مسئله تفکر نه تنها آزادی تفکر داده است بلکه یکی از واجبات در اسلام تفکر است ، یکی از عبادتها در اسلام تفکر است ما چون فقط قرآن خودمان را مطالعه می کنیم و کتابهای دیگر را مطالعه نمی کنیم کمتر به ارزش این همه تکیه کردن قرآن به تفکر پی می بریم شما هیچ کتابی نه مذهبی و نه غیر مذهبی پیدا نمی کنید که تا این اندازه بشر را سوق داده باشد به تفکر .می گوید فکر کنید ، در همه مسائل : در تاریخ ، در خلقت ، راجع به خدا ، راجع به انبیا و نبوت، راجع به معاد ، راجع به تذکرات و تعلیمات انبیا

تفکر حتی عبادت شمرده می شود و احادیث زیادی در این رابطه ما داریم:

« تفکر ساعه خیر من عباده سنه ، تفکر ساعه خیر من عباده ستین سنه ، تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه » یک ساعت فکر کردن از یک سال عبادت کردن افضل است ، از شصت سال عبادت کردن افضل است ، از هفتاد سال عبادت کردن افضل است.

گذشته از اینها در اسلام ، اصلی است راجع به اصول دین که وجه امتیاز ما و هر مذهب دیگری مخصوصا مسیحیت همین است اسلام می گوید اصول عقائد را جز از طریق تفکر و اجتهاد فکری نمی پذیرم یعنی باید موحد بود ، خداشناس بود اما چرا خداشناس باشی ؟

می گوید دلیلش را خودت باید بفهمی ، این یک مسئله علمی است ، یک مسئله فکری و عقلی است همین طور که به یک دانش آموز می گویند این مسئله حساب را خودت باید بروی حل بکنی ، من حل بکنم به دردت نمی خورد ، آنوقت به دردت می خورد که این مسئله را خودت حل بکنی ، اسلام صریح می گوید : « لا اله الا الله » یک مسئله است ، این مسئله را تو باید با فکر خودت حل بکنی من اعتقاد داشته باشم به لا اله الا الله ، من درک بکنم لا اله الا الله را برای تو کافی نیست ، خودت باید این مسئله را طرح بکنی و خودت هم باید آن را حل بکنی .

رکن دوم اسلام چیست ؟ محمد رسول الله اسلام می گوید این هم مسئله دیگری است که باز تو باید مثل یک دانش آموز حلش بکنی یعنی فکر کنی و آنرا حل نمایی معاد چطور ؟ معاد را هم تو باید مثل یک مسئله حل بکنی ، باید فکر بکنی ، باید معتقد باشی و همچنین سایر مسائل مثل اینکه حل کردن این دو مسئله به حل سایر مسائل کمک می کند ولی به هر حال از نظر اسلام اصول عقائد ، اجتهادی است نه تقلیدی یعنی هر کسی با فکر خودش باید آنرا حل بکند .

از همین جا تفاوت اسلام و مسیحیت بالخصوص و حتی سایر ادیان روشن می شود در مسیحیت درست مطلب برعکس است یعنی اصول دین مسیحی ، ماورای عقل و فکر شناخته شده است اصطلاحی هم خودشان وضع کردند که اینجا قلمرو ایمان است نه قلمرو عقل یعنی برای ایمان یک منطقه قائل شدند و برای عقل و فکر منطقه دیگر گفتند حساب عقل و فکر کردن یک حساب است ، حساب ایمان و تسلیم شدن ، حساب دیگری است تو می خواهی فکر کنی در قلمرو ایمان حق فکر کردن نداری قلمرو ایمان فقط قلمرو تسلیم است ، حق فکر کردن در اینجا نیست

بنابر این به طور خلاصه در تفاوت آزادی تفکر و آزادی عقیده باید گفت:

آزادی تفکر ناشی از استعداد انسانی بشر است که می تواند در مسائل بیندیشد این استعداد بشری حتما باید آزاد باشد، پیشرفت و تکامل بشر در گرو این آزادی است اما آزادی عقیده ، خصوصیت دیگری دارد، می دانید که هر عقیده ای ناشی از تفکر صحیح و درست نیست منشا بسیاری از عقاید ، یک سلسله عادتها و تقلیدها و تعصبها است .عقیده به این معنا نه تنها راه گشا نیست که به عکس نوعی انعقاد اندیشه بحساب می آید یعنی فکر انسان در چنین حالتی ، به عوض اینکه باز و فعال باشد بسته و منعقد شده است و در اینجا است که آن قوه مقدس تفکر ، به دلیل این انعقاد و وابستگی ، در درون انسان اسیر و زندانی می شود، آزادی عقیده در معنای اخیر نه تنها مفید نیست ، بلکه زیانبارترین اثرات را برای فرد و جامعه به دنبال دارد.

آیا در مورد انسانی که یک سنگ را می پرستد باید بگوئیم چون فکر کرده و بطور منطقی به اینجا رسیده و نیز به دلیل اینکه عقیده محترم است ، پس باید به عقیده او احترام بگذاریم و ممانعتی برای او در پرستش بت ایجاد نکنیم ؟ یا نه ، باید کاری کنیم که عقل و فکر او را از اسارت این عقیده آزاد کنیم ؟ یعنی همان کاری را بکنیم که ابراهیم خلیل الله کرد .

قرآن اصطلاح بسیار زیبائی راجع به مناظره ابراهیم و قوم او بکار میبرد و می گوید : » فرجعوا الی انفسهم» این مناظره سبب شد که اینها بخود بازگردند .از نظر قرآن ، خود واقعی انسان عقل و اندیشه ناب و خالص و منطق صحیح اوست، قرآن می گوید اینها از خودشان جدا شده بودند ، این تذکر سبب شد که دوباره سوی خود باز گردند و خود را در یابند. آیا کار ابراهیم علیه‌السلام ، بر خلاف آزادی عقیده ، به معنای رایج که می گویند عقیده هر کس باید آزاد باشد ، بود ، یا در خدمت آزادی عقیده به معنای واقعی آن بود ؟ اگر حضرت ابراهیم می گفت چون این بتها مورد احترام میلیونها انسان هستند ، پس من هم به آنها احترام می گذارم ، یعنی درست همان چیزی را ابراز می کرد که اکنون عقیده ای بسیار رایج است ، آیا کار درست و صحیحی انجام داده بود ؟

از نظر اسلام این به جهل انداختن است نه خدمت به آزادی، در تاریخ اسلام نیز می بینیم درست نظیر کار ابراهیم علیه‌السلام را پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در فتح مکه انجام داد، آن حضرت به بهانه آزادی عقیده ، بتها را باقی نگذاشت به عکس دید، این بتها عامل اسارت فکری مردمند و صدها سال است که فکر این مردم اسیر این بتهای چوبی و فلزی شده است ، این بود که بعنوان اولین اقدام بعد از فتح ، تمام آنها را در هم شکست و مردم را واقعا آزاد کرد.

آزادی تفکر با آزادی انعقاد فکر نباید اشتباه شود، هر مکتبی که به ایدئولوژی خود ایمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد ، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و آزادی تفکر باشد و به عکس هر مکتبی که ایمان و اعتمادی به خود ندارد جلو آزادی اندیشه و آزادی تفکر را می گیرد، این گونه مکاتب ناچارند مردم را در یک محدوده خاص فکری نگه دارند و از رشد افکارشان جلوگیری کنند.

این همان وضعی است که ما امروز در کشورهای کمونیستی می بینیم که شعار شان نیز این است که میگویند: اتحاد ، مبارزه ، آزادی و منظورشان از مبارزه ، مبارزه با رژیم و گذشته از آن با مذهب است. در این کشورها ، به دلیل وحشتی که از آسیب پذیر بودن ایدئولوژی رسمی وجود دارد ، حتی رادیوها طوری ساخته میشود که مردم نتوانند صدای کشورهای دیگر را بشنوند . در رژیم جمهوری اسلامی هیچ محدودیتی برای افکار وجود ندارد و از باصطلاح کانالیزه کرده اندیشه ها ، خبر و اثر نخواهد بود همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشه ها و تفکرات اصیلشان را عرضه کنند .

منبع

استاد مطهری ، پیرامون انقلاب اسلامی

آزادى فکر و اندیشه   

سوال مطرح شده در این رابطه این است : آیاتفکر در اسلام آزاد است ؟ آیا انسان می تواند در باره عقاید خود بیندیشد ؟

یکی از انواع آزادیها که از انواع آزادی اجتماعی شمرده می شود ، به اصطلاح امروز آزادی عقیده و تفکر است انسان در جمیع شئون حیاتی خود باید آزاد باشد یعنی مانعی و سدی برای پیشروی و جولان او وجود نداشته باشد ، سدی برای پرورش هیچیک از استعدادهای او در کار نباشد.

یکی از مقدسترین استعدادهایی که در بشر هست و شدیدا نیازمند به آزادی است ، تفکر است و مهمترین قسمتی از انسان که لازم است پرورش پیدا بکند تفکر است و قهرا چون این پرورش نیازمند به آزادی یعنی نبودن سد و مانع در جلوی تفکر است ، بنابراین انسان نیازمند به آزادی در تفکر است امروز هم می بینیم مسئله ای بسیار بسیار مهم و قابل توجه به نام آزادی عقیده در جهان مطرح است خصوصا بعد از انتشار اعلامیه های حقوق بشر در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر اینطور آمده :

ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترین آرمان بشری اعلام شده است. در اینجا عقیده اعم است از عقیده اجتماعی و سیاسی و عقیده مذهبی. پس در واقع بزرگترین آرزوی بشری اینست که جهانی آزاد به وجود بیاید که در آن بیان عقیده هر کسی آزاد باشد ، هر کسی حق داشته باشد هر عقیده ای را می خواهد ، انتخاب بکند و نیز در اظهار و بیان عقیده اش آزاد باشد در آن دنیا ترس و فقر هم نباشد ، امنیت کامل برقرار باشد ، رفاه اقتصادی کامل در کار باشد.

چنین دنیایی به عنوان آرمان بشری اعلام شده است در ماده نوزدهم این اعلامیه چنین آمده : هر کسی حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آنست که از داشتن عقائد خود بیم و اضطرابی نداشته باشد در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن به تمام وسائل ممکن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد .

منبع

 

استاد مطهری،سیری در نهج البلاغه، ص238 -231



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر حسین ممشلی ( پنج شنبه 93/6/6 :: ساعت 10:33 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

راهبردهای مقابله با نفوذ از منظر مقام معظم رهبری
واقعیت‎های جامعه ایران بر اساس نظر سنجی‎ها
واقعیت های موجود ایران و منطقه
پسا توافق
اهداف جمهوری اسلامی در منطقه
[عناوین آرشیوشده]